داستان کوتاه
-
سومین داستان: او یک روسپی بود یک آواره ولگرد
این داستان با الهام از نقاشی یوهانس ورمیر نقاش هلندی تبار قرن هفدهم و از پایه گذاران دوران طلایی هنر هلند نوشته شده است. او یک روسپی بود! یک آوارهی ولگرد در شبستان یک بستر در آرمیدگیهای یک تن موبهمو و تنبهتن، آمیخته با نداشتهها همآغوش تنهایی و تنهای تکیده از درد ساعت به […]
ادامه مطلب -
دومین داستان: گوری پشت خط تلفن
صبح است. روی صندلی نشستم. پای راستم را روی زمین میتکانم. فشاری از بالا به پایین یا پایین به بالا، دارد سینهی پایم را در هر حرکتی روی زمین میفشارد و کشاله های رانم را به لرزه میاندازد و چشمهایم که تحریک این تکانش میشوند. نمیخواهم بفهمم، اعصابم از کدام اندرونی این روزها، روی عصر […]
ادامه مطلب -
اولین داستان :تسبیح سبز مادر بزرگ
ما را اشتباه انتخاب کردند. اشتباهی پا برهنه میان زندگی بعضی آدمها دویدیم. این روزگار از خدا بیخبر سر کیسه مان کرد! یک رخ بر جای مانده از این اتفاقات ساده ی زندگی، آن هم با آن انتخاب اشتباهی که برایمان کردند. اشتباهی با پای برهنه افتادیم وسط زندگی جماعتی که هفت جدمان هم لباسشان […]
ادامه مطلب -
خوابهایی با چشمان نیمه باز
خانه ی زیبایی داشت و در اتاق کارش کتابخوانه ای بزرگ چشم هر بیننده ای را به خود خیره می کرد ،کتابهایی که چندرغاز حقوق معلمی اش را می ریخت به پای خریدشان تا حقوق می گرفت ،سر از کتاب فروشی های انقلاب در می آورد همه شان را نمی خواند ولی ذوق نشاندن آن […]
ادامه مطلب
دیدگاه ها