نقدی بر کتاب قهوهی سرد آقای نویسنده
یک:وقتی در بهمن ۹۸ یک کتاب از شاگردم گرفتم
بهمن سال گذشته، مصادف با روز تولدم بود که به واسطهی دریافت هدیهای از فرناز شاگرد چندسالهام در دبیرستانی که نقش معلم ورزش او را ایفا میکردم و ورزش واسطهی دوستی میان من و او شده بود، غافلگبر شدم.
کادو گرفتن در روز تولدم بسیار مرا تحت تاثیر قرار میدهد چون تقریبا هیچ وقت تا ۲۰ سالگی طعم تولد گرفتن و کادو گرفتن را تجربه نکردم از این رو برای هدایایی که در این روز دریافت میکنم به قدر زیادی ارزش قائلم.
کادوی فرناز هم یک کتاب بود که دست بر قضا دیدن جلد کتاب که با نامی چون «قهوهی سرد آقای نویسنده» شروع میشد مرا به وسوسه انداخت بلافاصله بعد از پایان ساعت کاریام در مدرسه بروم یک کافه در انقلاب بنشینم و لذت نوشیدن قهوه را با خواندن سطر به سطر کلمات این کتاب، در خلوت شلوغیهای انقلاب دوچندان کنم تا در آخر نیز بعد از خواندن چندین سطر کتاب، از حس برانگیخته شدهام بنویسم.
دو: وقتی قهوهی سرد روزبه معین قهوهام را سرد کرد
قهوهی روزبه معین مرا نیز چون قهوهاش سرد گرد.
قصه با تصورات من بسیار متفاوت شد.
دیگر هیچ بعدازظهری راهم را برای رفتن به کافه به قصد خواندن این کتاب سوی انقلاب کج نکردم.
هیچ وقت بعد از خواندن سطرهای کتاب یک کلمه هم از حسی که شاید هیچگاه برانگیخته نشد، ننوشتم.
در عوض صبحهایی که باید راس ساعت ۶ صبح توی شلوغی بیآرتی که سوزنت گم شود پیدا نمیشود بایستم تا به مدرسه برسم، این کتاب را به دست میگرفتم تا کم حوصلگیهای راه را کم کنم.
یا زنگهای تفریح که از فشار جسمانی ورزش کردن باشاگردانم کم حوصلهی شنیدن حرفهایی دیگران میشدم این کتاب را دست میگرفتم که زمان به انتها برسد.
خاطرم هست تا تمامش کنم ماهها زمان به درازا کشید.
سه: چرا این رمان را دوست ندارم
با احترام به قلمی که کلمات این رمان را نوشت و به روزبه معین از بهر زحماتی که برای نشاندن مفاهیم ذهنش در این رمان کشید.
اما این کتاب را در دستهی سلایقم جای نمیدهم و خواندنش را به هیچ نسلی پیشنهاد نمیکنم. خواندن این کتاب را هم فقط بهانهای میدانم از بهر آنکه هدیهای بود از سوی یکی از شاگردانِ جانم در روز تولدم.
نکتهای که بیشتر از هر چیزی توجهم را جلب خودش کرد:
نه پایانبندی تعجببرانگیز داستان که تو را به یاد فیلمهای اغراقگونهی دیار هند میاندازد،
نه پیکربندی ساختار و حوادث داستان که بیشتر به دور از منطق و استدلال چیده شدند،
نه زیادهگوییهایی که نمیتوانست جای عدم فضاسازی درست را در ذهن خواننده پرکند
بلکه رسیدن این کتاب به چاپ پنجاه و نهم که بسیار غمانگیز است، و درد بزرگی را از سطح مطالعاتی قشر کتابخوانها به من گوشزد میکند.
من این کتاب را از یک نوجوان ۱۶ ساله هدیه گرفتم. نوجوانی که نه محمود کیانوش میشناسد نه بهرام صادقی و ابراهیم گلستان و جواد مجابی و صادق چوبک و بسیاری نویسندگان بنام ایرانی که قلم نوشتاریشان در لایهی ناشناختگی نسل نو دفن شدهاست.
پی.نوشت:
مهم است که نه فقط نسل جدید که سایر نسلها با کتابهای خوب آشنا شود.
دیدگاهتان را بنویسید