معرفی کتاب؛ ابراهیم گلستان
برشی از کتاب « جوی و دیوار و تشنه»
«اکنون از او دوری و دور افتادهای، چون جان تو اسیر نگاهش بود و این تن تو است که اکنون این دیگری را گرفته است و پیروزی تنت اسارت روحت را در ذهن دور مینمود. و این را رها کردی و دیگری آمد، دیگری و دیگری آمد، از شهری به شهر دیگر رفتی، از سالی به سال و سال دیگری و تنها گاهی یادی از او به ذهن میامد»
این تکه برشی کوتاه از کتاب جوی و دیوار و تشنه از ابراهیم گلستان است.
ابرهیم گلستان
این اولین کتابی است که از ابراهیم گلستان داستاننویس، مترجم، روزنامهنگار و عکاس ایرانی است که میخوانم و به قدری بر دل نشست که یک نفس خواندمش.
اگر بخواهم پیش از معرفی کتاب، از ابراهیم گلستان بگویم وی از زمره نویسندگانی است که آثارش دارای سبکی خاص است و بسیاری سبک نویسندگیاش را تأثیر گرفته از داستانهای کوتاه ارنست همینگوی میدانند گرچه که وی این تاثیرپذیری را نمیپذیرد. استفاده از نثر آهنگین در قالبهای داستان از نقاط قوت این نویسنده است.
در کتاب « جوی و دیوار و تشنه» که یک مجموعهای از ده داستان کوتاه است و در آن با نثری دلنشین و آهنگین به توصیف زندگی هر شخصیت پرداخته است.
برداشت من از کتاب
در واقع من کاری به موضوعات ده داستانش ندارم که برخی مورد پسندم واقع شدند و برخی نه.کاری هم به جمعبندی داستانها ندارم که از نتیجهگیری هایش جاخوردم یا نه.
سروکارم با قلمی است که درش هر عبارت، جوری به دنبال عبارت دیگر آمده است که دلت نمیخواهد نویسنده معنای ذهنی اش را با یک نقطه به اتمام برساند و دلت میخواهد هنوز از اندیشهای که در قلمش روان است، بیشتر بخوانی.
قلمی که درش لحظههای زیستن شخصیتهای داستان آنقدر جاری است که میتوانی حسش کنی، خودت را به جایشان بگذاری و از نو زیستن را تجربه کنی.
قدرتمندی ابراهیم گلستان در توصیف صحنهها و کنشهای هر شخصیت، به قدری پاکیزه و بینقص است که دلت میخواهد چشمانت را ببندی و در سکوت پیچیدهی ذهنت پس از هر ۱۰ داستان، خودت را به جای شخصیتها بگذاری و از خود بپرسی چه میشد اگر مجالی بود و گلستان زندگی مرا نیز چنین توصیف میکرد.
ابراهیم گلستان در این کتاب لحظهها و وقایع زیستن آدمها را به درستی توصیف میکند و همین موضوع برای مخاطب حس راحتی ایجاد میکند و فضایی را در ذهنش تداعی میکند که حس میکند خودش آنرا زیسته است.
پی.نوشت:
جان میدهد این کتاب را با خود به انقلاب برد و کنج یک کافهی خلوت روبهشلوغی و همهمهی مردمان شهر خواند و بعدش تا میشود نوشت.
دیدگاهتان را بنویسید