من یک معلم هستم.
آن هم از نوع ورزشی اش در یک دبیرستان دخترانه در تهران .
فکر می کنم با مدارس دیگر یک فرق اساسی میکند آن هم تخصصی بودن ساعت های ورزش است.
خاطره شما از ورزش و معلم ورزش در یک توپ و معلمی لیوان به دست در آبدارخانه مدرسه و اتاق مدیر خلاصه میشود.
معلمی که تمام انرژی که خرج آن ساعت می کرد آوردن یک توپ بود که میانداخت وسط زمین و الباقی کلاس دست خود شاگردان بود.
من عاشق نوشتن بودم از همان سالهای کودکی که قصه اش مفصل است .
علاقه شدید من به نوشتن روزهایم از هر کجای زندگی ام درز میکند.
نوشتن همیشه برای من ابزاری بود برای بیان هر آنچه در ذهن میگذشت و به اقدامی نمیرسید
تصمیمم را گرفته ام که دیگر حتی نیم نگاهی به گذشته نکنم و تمام انرژی ام را خرج این مسیری کنم که به درستی خود انتخاب کرده ام نه میل و خواسته ی دیگران .
من به روزهای روشنی در این راه ایمان دارم .